شاعر : علی اکبراسفندیار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل قالب شعر : مثنوی
الاای خفـته زیرخاک برخیز حـسینم با تن صدچاک برخیز حسین ای روحزینب جان زینب الا صد پـاره؛ای قـرآن زینب
بپا خـیز ای مُـقَـطّع اربـاًاربـا ببینم میشناسی خواهـرترا؟
بپـا خـیزای عزیز جان مـادر کـفنپوشم برآن جـسم مُـطَهّـر
اگرچه سـر نـداری بر تن اَمّا دلم خـواهد ببوسمحـنجرترا
نمیشد باورم قـربـانصبـرت بَغل گیرم حسینجان خاک قبرت فـدای آنتـنـت کـه سـرنـدارد سرت بر نیـزه و پیـکـرندارد
الاای یـوسـفزینب کجـایی؟ رسیده جان من بر لب کجایی؟ برادرجان بـبـین اِقـبـالزینب نیامـد کَـس بهاستـقـبـالزینب
دوبــاره آمــدم بـهکــربـلایـت به خاک لالهخـیز و پُر بلایت
همانجاییکه از تو سربریـدند تورا بیسرمیان خون کشیدند ازآن روزی که رفتم ای برادر نمیدانم خبرداری زخواهر؟
خـبر داری کجا بـردند ما را؟ خـبرداری که آزردنـد ما را؟
خـبرداری مرابـازاربـردند؟ به قـصد طعـنه و آزاربردند؟
خبرداری که کارم بودگریه؟ شـبی کـزپـیـش ما رفـته رقیه
رقـیـه هـرکـجـا نـام تـوبُـرده بجای مهـربانی چوب خـورده
چه گـویم ازرقـیه داد وبیـداد خبرداری که در خرابه جان داد؟ رقـیه رفـته و من زنده هـسـتم ازاین بابت حسین شرمنده هستم رقـیه جان که تا ازما جدا شد بـرادرجان خـرابـه کـربلاشد
برادرجان اَمان ازشام ازشام فقـطبـشنـیدهام نفـرین ودشنام چقدراین سرگذشتمگریهداراستکه صبرازدست صبرم بیقراراست ازاینجا تاکه رفتم کوفه وشام پیامت را به عالم کردم اعـلام بغیر ازحکم حق تَمکین نکردم سفارش کردهای نفرین نکردم
ولـیـکـن داغپـشـتداغ دیــدم چهـل منـزل خـزان بـاغ دیـدم
اگرچه ازغـمت آکـنده هـستم نـمیدانم چراپس زنـده هـستم
زروی نیزهها ما را که دیدی مراکه میزدند توچه کـشیدی
بـهجـان نـازدانـهات سـکـیـنـه نخـواهم بیتـو برگردم مـدیـنه پس ازتوزنده ماندن ننگ باشد دلـم ازدوری توتـنـگ بـاشـد
من امروزآمدم حاجت بگـیرم دعـاکـن برسرقـبرت بمـیرم اگر«مداح»هم در شور وشین استچو من او هم عزادار حسین است